داستان یک مدافع حرم ۳

ساخت وبلاگ
این روزها...عجیب نیازمنـدِ نگاه هایتــان شده ایم! نگاه ازقاب چشمِ مَردانـے کہ چشم هایشان خـدارامنعکس مےڪنند... دوشهیددریک قاب: شهید مدافع حرم کریم پرهیزکار شهید مدافع وطن خلیل عسکری @jamondegan داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 214 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

برادر شهید مدافع حرم:  جواد کوهساری یکی از جوان‌های دهه شصتی و نسل سومی انقلاب بود. همان جوان‌هایی که فکر و ذهن و همه اعتقاداتش همواره آماج تبلیغات و تهاجمات فرهنگی دشمن بود. اما آنها با پوشیدن لباس رزم و پیوستن به خیل مدافعان حرم، نقشه‌ شوم دشمنان را نقش برآب کرده و ثابت کردند که جوان ایرانی همیشه انقلابی می‌ماند. در اینجا گفتگویی داریم با «مهدی کوهساری» برادر این شهید بزرگوار  قصه شهامت او را برایمان روایت کند.  در ابتدا بفرمایید تاریخ شهادت برادر رشیدتان چه زمانی بود؟  برادرم جواد کوهساری بیستم تیرماه سال 94 برای اولین بار به عراق اعزام شدند و بعد از گذشت شش روز از این تاریخ در منطقه فلوجه عراق به شهادت رسیدند.  سرنوشت این جوان انقلابی چگونه با مدافعان حرم و شهادت در این راه گره خورد؟   جواد از همان اولی که جنگ در سوریه آغاز شده بود چندین مرتبه تصمیم گرفت به سوریه برود. حتی برای اعزام به فرودگاه هم رفته بود ولی موفق نشد. تا اینکه بعد از مدتی پیگیری به عراق اعزام شد.  از زمانی که تصمیم گرفت تا زمان اعزام با چه مشکلاتی مواجه بود؟ تقریبا سه سال طول کشید که جواد توانست به منطقه اعزام شود. تا اواسط سال ۹۴ تنها  مهاجرین غیر ایرانی میتوانستند اعزام شوند. به همین خاطر برادر من برای اعزام با مشکلات بسیاری روبرو بود. تا اینکه توسط یکی آزاده‌های عزیز کشورمان که در زمان اسارت در زندان رژیم داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 229 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47




داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 222 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

روزی که محمد پارسا به دنیا آمد به سید سجاد گفتم: می‌خواهم پسرت را برای شهادت در رکاب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) تربیت کنم و در آن لحظه سید سجاد لبخندی زیبا زد. علاقه سید سجاد به سید محمدپارسا خیلی زیاد بود. آنقدری که کسی فرزندش را به محیط نظامی کار نمی‌برد. ولی زیاد پیش آمده بود که همسرم به همراه محمد پارسا به سرکار بروند. شب‌هایی که همسرم پادگان شیفت بودند، من و محمد پارسا شام را می‌بردیم که برای چند دقیقه در کنار هم شام را در بیرون پادگان در کنار دژبانی بخوریم و همه این کارها به‌خاطر دلتنگی هر سه ما بود. همسرم هرموقع که از سرکار می‌آمد با اینکه خیلی خسته بود باز هم بازی کردن با محمدپارسا را به استراحت کردن ترجیح می‌داد. دلش می‌خواست همیشه پسرش شاد باشد. پدر و پسری حرف‌های زیادی با هم میزدند. همسرم از پدرم برای محمد پارسا می‌گفت: شاید خودش خوب می‌دانست که یادگاری‌اش باید با کلمه شهید و شهادت اخت بگیرد. حالا من مانده‌ام و فرزندی که هر روز دلتنگ نوازش‌های پدرش است. باید هرروز برایش توضیح دهم که پدرت یک قهرمان و پیش همه مردم عزیز است و همه او را دوست دارند. تحت هیچ شرایطی سید سجاد از سید محمد پارسا عصبانی نمی‌شد و به‌شدت به فرزندمان علاقه داشت. وقتی می‌گفتم: چرا دعوایش نمی‌کنی؟ می‌گفت: چه کسی دلش می‌آید این بچه را دعوا کند؟!  سید سجاد خیلی صبور و مهربان بود. هیچ‌وقت منتظر داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 207 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «سیدسجاد حسینی»: همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا می‌رود/ در دوران چهارساله عقد، هیچ‌وقت دست خالی به منزل‌مان نیامد، من هم به تلافی هیچ‌وقت دست خالی بر سر مزارش نمی‌روم. از وقتی رفتی برای دلداری و همدردی جملاتی تکراری شنیده است....  " گذر زمان تا حدی آرامت می‌کند."...  " به خودت فرصت بده"...  " گذشت زمان صبورت می‌کند."...  و امروز همسر شهید صبورانه گذری کوتاه از زندگی همسرش برای رجا نیوز بازگو کرده است. سیدسجادحسینی در سیزدهمین روز از تیرماه سال 1362 در شهر شهید پرور درچه به دنیا آمد. سید سجاد پس از تحصیل در مقاطع ابتدایی و راهنمایی در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد؛ و پس از اخذ دیپلم برای گذراندن دوره آموزشهای نظامی به تبریز رفت. در سال 83 درحالی که بیش از 21 سال از عمر پر برکتش نگذشته بود بدلیل علاقه به خانواده شهدا با فرزند شهید سید باقر حسینی ازدواج کرد؛ و درهمان سال در لباس پاسداری به استخدام گروه موشکی 15 خرداد در آمد. در سال 86 پس از اصرار ها و تشویق های همسرگرامی‌شان در دانشگاه امام حسین (ع) تهران به ادامه تحصیل در رشته مدیریت دولتی در مقطع کاردانی نمود و پس از گذشت چند سال به اصفهان بازگشت و برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی به دانشگاه امام علی (ع) رهسپار شد؛ و در فروردین ماه سال 1390 تنها فرزند ایش داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 242 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

رفتم قرآن را برداشتم و از زیر قرآن ردش کردم. دلم آرام نگرفت گفتم باز برگرد، برگشت و دوباره قرآن را بوسید و دوباره هنگام بیرون رفتن از زیر قرآن ردش کردم. چون به تازگی وارد خانه جدیدمان شده بودیم، وسایل خانه هنوز چیده نشده بود و همه چیز وسط سالن با کارتن‌هایش بود. موقع رفتن نگاهی به خانه انداخت و گفت: خدا را شکر که سقفی بالای سرتان هست خیالم راحت است. گفت: دست به وسایل خانه نزن، وقتی برگشتم با هم وسایل را می‌چینیم، ولی سعی کن سالن را مرتب کنی! شاید چند وقت دیگر مهمان‌هایی برای‌تان بیاید.  گفتم: مهمان؟ گفت: آره! گفتم: کی؟ گفت: بعد خودت می‌فهمی! منظورش همان‌هایی بودند که بعد از شهادتش به دیدار ما آمدند، ولی آن روز منظورش را نفهمیدم. سوار ماشین شدیم و در بین راه باز مداحی حضرت زینب را گوش می‌دادیم تا رسیدیم ترمینال صفه. گفت من فرصت نکردم محمدپارسا را ببوسم، از طرف من ببوسش. گفتم: چشم!  گفت: مواظب خودتان باشید. گفتم: چشم ولی کسی که باید مواظب خودش باشد تویی نه ما. گفت: نه شما بیشتر مواظب خودتان باشید من مواظبم و خندید. گفتم: اجازه بده بیایم داخل ترمینال تا وقت رفتن کنارت باشم. گفت: نه خیلی شلوغه. برو، جای پارک نیست، نگران نباش. گفتم: باشه پس حسابی مواظب خودت باش. گفت: چشم موقع رفتن دستش را گذاشت روی در ماشین و خواست حرفی بزند، ولی پشیمان شد! گفتم: چیزی شده؟ گفت: نه! باز خواستم بروم دوب داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 210 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

نــحــوه شـهـادت شـهـیـد مـدافـع حرم سـیـاوشـے به روایـت هـمـرزم شـهـیـد: ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش صبح بودڪه هواروشن شده بود.یڪ کیلومتر، دو ڪیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی ڪه بچه‌ها [درحال] درگیرے بودند، تپه تپه بود.  یک تپه مثلا بالاش یڪ خونه بود، و در ڪنار اون چندین تپه دیگه وجود داشت همین جورے این خونه روبگیر پاڪ سازی کن، این یڪی رو بگیر،اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو پاڪسازی کردیم حالا خواست خدا بود، چے بود، با اون همه خستگے، با اون همه داستان. رفتیم هفت ڪیلومتر جلو.  رسیدیم به  شهر "خان طومان"   یڪی از گروه‌های عراقے که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند.  تعدادےبرگشته بودند. یڪ تعداد درگیرے هنوز تو شهر سر و صدا می‌اومد.  ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سے، سے وپنج نفرزدیم تواون شهرشهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر. یڪ شهر ڪوچڪتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد مترے هدف☘یڪدفعه یڪ بارون آتیشی از روبرو مون شروع شد ڪه ما حتے نفهمیدیم از ڪجا داریم می‌خوریم،از چپمون داریم می‌خوریم،از راستمون داریم می‌خوریم. بالاخره هر ڪسی یڪجا پناه گرفت،یڪ سرے‌ها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه ما هنوز موقعیتمون را پیدا نڪرده بودیم که از ڪجا داریم تیر می‌خوریم،من ڪه داشتم چپ و راست می‌دویدم. برگشتم یه ذره عقب‌ترتودهنه یڪ مغازه ای داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 219 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

تقاضادارم‌که مطیع رهبرانقلاب باشید نه درحرف بلکه درعمل اینگونه نباشد که به خاطرحرف این وآن وعده ای منحرف حرف ولی روی زمین بماندشهیدمحمدرضافخیمیسالروزشهادت  @jamondegan داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 224 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

ماڪفترجَلدِآسمانِ حرمیم آسوده بہ زیرِسایبانِ حرمیم این امنیٺِ ڪشورمان رابخُدا  مدیونِ همہْمدافعانِ حرمیمشهیدمدافع حرم اسماعیل خانزادهتاریخ شهادت:۹۴/۹/۲۹سالروزشهادت@jamondegan داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 212 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

 ‍


کانال رسمی شهید مصطفی صفری تبار

@Shahid_mostafa_safaritabar

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 212 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 13:47

با شهادت مهدی قره محمدی یاران این عکس بهم پیوستند و ماندگار شدند عکس نوشت: از راست شهیدان مدافع حرم صمد امیدپور مهدی قره محمدی علی بریهی  @be_yade_aboual داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 231 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09

خاطرات خودگفته شهید مرتضى عطایى (ابوعلى) مصاحبه و تدوین: على اکبرى مزدآبادى ناشر: انتشارات یا زهرا [سلام الله علیها] مرکز پخش: تهران، میدان انقلاب اسلامى، خیابان شهداى ژاندارمرى، پاساژ کوثر تلفن: ٦٦٤٦٥٣٧٥-٠٢١ و ٦٦٩٦٢١١٦-٠٢١  در بخشى از کتاب مى‌خوانیم: یک‌بار یکى از بچه‌ها داشت از من و سید فیلم مى‌گرفت. اول از من پرسید: "تو این قدر شهید شهید مى‌کنى، هیچ پیامى ندارى؟" سید کنارم بود. رو به دوربین گفتم: "ما با هم یه قرارهایى گذاشتیم. الانم متذکر مى‌شیم که هر کدوم‌مون زودتر پرید- البته این سید زودتر مى‌پره- هر کى زودتر پرید، بره بست در خونه حضرت سیدالشهداء بشینه، شهادت اون یکى رو بگیره. اگر این کار نکنه، شهید پَستیه."  @labbaykeyazeinab داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 210 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09


شهید عبدالرضا مجیرى؛

کار هر هفته‌اش بود. نزدیک غروب جمعه که می‌شد، همه را گوشه‌ای از خانه جمع می‌کرد و خودش زیارت آل‌یاسین می‌خواند؛ می‌خواست هر هفته در خانه‌اش برای امام زمان (عج) برنامه داشته باشد.

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 238 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09

روزهای خوب کودکی‌اش مقارن شده بود بادوران هشت سال دفاع مقدس مقدس و از آنجا که پدر لباس مقدس سپاه را بر تن داشت و دائما در حال ماموریت بود، محمد حسن هم از همان دوران با مفهوم جهاد و شهادت به خوبی آشنایی پیدا کرد. دوست داشت خودش هم مثل پدر لباس رزم به تن کند و جبهه برود اما سن و سالش کم بود. آرزوی دیرینه او برای شرکت در عرصه جهاد با دشمن در سال 94 وقتی برای اولین بار برای جنگ با نیروهای تکفیری به سوریه رفت تحقق یافت. گفتگوی ما با خانم «راضیه بیگلری‌نیا» همسر این شهید والا مقام را در ادامه می‌خوانید.  شهید رجایی‌فر چند مرتبه به سوریه اعزام شدند؟  دو مرتبه. اولین بار دیماه سال نود و چهار بود که مدت 20 روز در حال مبارزه با دشمن بودند و بعد از این مدت به خاطر اینکه از ناحیه کتف مجروح شده بود برای معالجه و درمان به کشور برگشت. بار دوم چهاردهم فروردین سال نود و پنج بود که اعزام شد.  نحوه شهادت ایشان را چگونه برای شما روایت کرده‌اند؟  همسرم در اعزام دوم بعد از 22 روز حضور در مناطق عملیاتی حلب، خان طومان و دیگر مناطق عملیاتی سوریه، روز پنجشنبه هفدهم اردیبهشت سال 95 در حالیکه نیروها در زمان نه صلح و نه جنگ بودند،  مورد هجوم همه جانبه از جمله حملات  انتحاری دشمنان به ظاهر مسلمان احرارالشام ، جیش الفتح ، داعش و... قرار گرفتند که به همراه 14 لاله خونین بال استان لاله خیز مازندران در منطقه خان داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 212 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09

پای صحبت‌های همسر شهید مدافع حرم؛ هادی جعفری شهدای مدافع خیلی مظلوم هستند برای سوار کردن ابزار و ادوات جنگی به منطقه رفته بود. اما وقتی که برگشت انگار روحش در جبهه‌ها جا مانده بود. اینبار می‌خواست اسلحه به دست بگیرد و رو در رو با تکفیری‌ها بجنگد. همان‌ها که می‌خواستند حرمت حریم اهل بیت(ع) را بشکنند. برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) از زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای که در کنار خانواده داشت دست کشید و  عازم جبهه جنگ شد. در این نوشتار پای همسر فداکار شهید هادی جعفری می‌نشینیم تا از این شهید برایمان بگوید. در ابتدا بفرمائید آشنایی شما با این شهید بزرگوار چگونه رقم خورد؟ پدر من و آقا هادی با هم دوست و همکار بودند. سال 84 هم هر دو همسفر حج شده بودند. وقتی برای استقبال از پدر به فرودگاه رفته بودیم، پدر آقا هادی من را دیدند و همانجا به پدرم گفتند این دختر عروس خودم است. وقتی برای اولین بار متوجه شدید که می‌خواهد عازم جبهه جنگ شود چه عکس العملی نشان دادید؟ هادی چندین بار برای ماموریت به کشور عراق رفت. یک بار که تازه از ماموریت برگشته بود، به او گفتم از این وضع خسته شدم. او در جواب گفت: مثل زنان کوفه نباشد که امام را تنها گذاشتند. برای همین من هم دیگر مانع رفتنش نشددم و سعی کردم در این راه با او همراهی کنم. تا به قول هادی مثل زنان کوفه نباشم. اگر دوباره در موقعیتی قرار بگیرید که اعزام همسر داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 204 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09

شعار یک مدافع حرم فاطمیون

"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

https://t.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافع حرم قم

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09

 چه زیباست که هم شهیدمدافع حرم باشی و هم شهید گمنام  توخودبزرگترین؛ رازعالمے! وگهرآنڪہ تورافهمید؛ شهیدشد... شهیدمدافع حرم سید جواد اسدی امرٸی  @jamondegan داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 192 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09

«‌‌‌بسم رب الشهداء و الصدیقین» مقام معظم رهبری: باید یاد حقیقت و خاطره‌ی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت. شهید مدافع حریم اهل بیت  ذاکرحسین کریمی پسر کاو ندارد نشان از پدر  شهیدی که راه حق را از میان هزار راهِ فرعی دنیا یافت و در همین مسیر، جان خود را تقدیم خدای سبحان نمود. او از خود یادگاری نیز برجای گذاشته که قطعا در امتداد راهش قدم خواهد برداشت. خاطره ای از زبان فرزند شهید کریمی: راستش نمیدونم دقیقا از کجا شروع کنم چون  تا الان که  چند روزی از دیدار با آقا میگذره باورم نمیشه که چشمم به جمال آقاروشن شده باشه  بدون شک یکی‌ازبهترین‌لحظه های عمرم بود . اون لحظه برای دیدار با امام ‌لحظه‌ شماری میکردم واقعا چه سعادتی بالاتر از دیدار با پسرفاطمه... هنگامی ‌که‌ آقا‌ سرمو‌ بوسیدند‌ احساس‌ میکردم که‌ قلبم ‌بیرون ‌سینه‌ام‌ میتپه! وقتی‌ به‌ آقا گفتم: ‌پدر منم ‌مثل‌ شهید‌ حججی‌ پیکرش ‌سالم نبود،  آقا با نگاه مهربونش به‌ من‌ گفتند: «تو‌ باید‌ به‌ پدرت ‌افتخار کنی‌ و فرمودند: شهدای مدافع حرم افغانستان هیچ فرقی با شهدای مدافع حرم ایران ندارد همه برای ما عزیز هستند » واقعا زبان از گفتن حس وحال در آن لحظه قاصر بود  آن لحظه  حس و حال وصف ناشدنی داشتم و خیلی از سخنان آقا روحیه گرفتم .  امیدوارم که بتونم راه پدرمو ادامه بدم و پرچم تشیع را تحویل مولایمان امام زمان (عج )بدهیم که ص داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09


نجف تاکربلا یعنی بشر دنبال مقصود است

جهان در انتظار روئیت ، مهدی موعود است

شهیدان؛ مومنی ، الوانی،عدالت اکبری،دانشگر،سیاوشی،حججی،

معز غلامی در پیاده روی اربعین سالهای گذشته

 @Agamahmoodreza

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 208 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09

مادر بزرگوار شهید میر اعتزاز حسن:  شهید نسبت به دیگر فرزندانم متفاوت بود ،در ماہ رمضان المبارک اول نماز می خواندبعد افطار می کرد، در مجالس دینی و مذھبی حس خاصی داشت و مردم را ھم به این کار دعوت می کرد. [همیشه نمازش را اول وقت می خواند و یک روز هم نماز قضاء نداشت .دعای عهد، زیارت عاشورا، دعای توسل، دعای کمیل و حدیث کساء را مداوم می خواند و همیشه برای خودش فقط از خداوند شهادت می خواست و بس.] همیشه در کامپیوترش نوحه های انقلابی و شورانگیز داشت و با شور خاصی آنها را گوش می کرد. در گروه ھای بسیجی منطقه نقش فعال و ارزنده ای داشت، به ھمه می گفت که ما ھم باید در گسترش انقلاب اسلامی سھم خود را ادا کنیم.  وقتی وارد خانه می شد اول مرا صدا میزد و در کنارم می نشست و سرش را بر زانوھایم می گذاشت  وقتی که از نھار و شام سیر میشد به من می گفت: چند لقمه خودت بمن بده چون با دست مادر مزہ ای خاص دارد یک روز به پیرزنی در بردن وسایلش تا در خانه کمک کرده بود، وقتی پیرزن او را دعا می کند شهید می گوید: مادرجان برایم دعای شهادت کنید پیرزن می گوید مادرت بعد از تو چکار کند؟ شهید می گوید: صبر حضرت زینب(س) ! از زمانی که خوب و بد رافھمید ھمیشه آرزوی شھادت داشت میگفت:من یک روز شهید میشوم  و تمام اهل این دنیا به خوبی از من استقبال میکنندوبه من سلام می دهند،درحالی که همه گریانند ومن خوشحال. وقتی جنگ سوریه آغاز شد ب داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 19:09